عطر، بوی خوش، غالیه، عطر زدن، معطر کردن سایر معانی: عطر زدن، معطر کردن، بوی خوش
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[نساجی] ماده رنگزا و معطر
معطر، خوشبو، بودار، گیاه خوشبو سایر معانی: دارای بوی تند، پر رایحه، گیاه یا ماده ی خوشبو، بوی افزار، (شیمی) ترکیب آروماتیک (که مولکول های آن دارای کربن است)، ترکیبات حلقوی (مثل بنزن) [شیمی] ...
ادوکلن، آبگونه ی معطر (eau de cologne هم می گویند)، شهر کلن (در باختر آلمان)
عطر، رایحه و عطر، بوی خوش، چیز معطر سایر معانی: رایحه [شیمی] 1- بوى خوش، رایحه 2- خوشبویی، گل بویی (fragrancy هم می نویسند)
معطر، خوشبو، خوش رایحه سایر معانی: مشک بار، گل بو، عطردار
بیبو سایر معانی: بی بو
عطر، بو سایر معانی: بوداری، خوشبویی (redolency هم می گویند)، بو داشتن، خاطرات گذشته
معطر، بودار، حاکی سایر معانی: دارای بوی بخصوص، خوشبو
عطر، رایحه، بو، خوشبویی، ادراک، رد پا، پی، بو کشیدن، عطر زدن سایر معانی: بو (به ویژه بوی خوش)، بو کردن، بوییدن، استشمام کردن (به ویژه در مورد سگ شکاری)، (به ویژه سگ - از راه بویایی) شکار کرد ...
بویایی، شامه، استشمام، رایحه، بو، بوکشی، بوییدن، رایحه داشتن، حاکی بودن از، بو کردن، بو دادن سایر معانی: بو کشیدن، استشمام کردن، بوی چیزی را احساس کردن، بوی چیزی را داشتن، بوی گند دادن، گندا ...