[عمران و معماری] قایق گشتی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناوچۀ گشتی [علوم نظامی] شناور کوچک جنگی که برای انجام گشت و همپایی مورد استفاده قرار میگیرد
واژههای مصوب فرهنگستان
[عمران و معماری] آماربرداری گشتی - برداشت آماری گشتی
راهبان [حملونقل ریلی] فردی که بازرسی و نظارت بر بخشی از خط را برعهده دارد
پلیس گشتی، گشتی سایر معانی: (پلیس) مامور گشت، پاسبان محل [عمران و معماری] پلیس گشت
پلیس راه [عمران و معماری] پلیس راه
پاسداران ساحلی، پلیس نیروی دریایی، پلیس ساحلی، کرانه پاسدار
ارتش، سپاه، لشکر، گروه، جمعیت، صف، دسته سایر معانی: نیروهای نظامی (به ویژه زمینی)، نیروی زمینی، قشون، سپه، (یگان نظامی متشکل از دو یا چند لشکر و نفرات کمکی) سپاه، (اغلب a بزرگ) تشکیلات گسترد ...
سرعت، تسریع، سفر، اردوکشی، هیئت اعزامی سایر معانی: گسیل، اعزام (به ماموریت یا سفر یا اکتشاف یا کارزار)، روانه سازی، (اشخاص یا کشتی ها و غیره) اعزام شده، اعزامی، گسیلی، گسیلشی، گروه اعزامی، م ...
روش، راه پیمایی، قدم رو، قدم برداری، گام نظامی، موسیقی نظامی یا مارش، پیش روی، پیشرفت کردن، راهپیمایی کردن، قدم رو کردن، نظامی وار راه رفتن، پیشروی کردن، تاختن بر سایر معانی: ماه مارس، ماه م ...
راه پیما [ریاضیات] رژه رفتن
[عمران و معماری] اتومبیل پلیس