لهجه محلی، لهجه ولایتی وشهرستانی، لهجه عوام سایر معانی: (زبان شناسی)، بوم گویش، گویش شهرستانی یا دهاتی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لهجه، گویش، زبان محلی سایر معانی: عضو خانواده یی از زبان ها، هموند زبانی، گویشی، لهجه ای، محلی، (غیر علمی) هر لهجه ای که با لهجه ی پایتخت یا لهجه ی اصلی سرزمین فرق داشته باشد [کامپیوتر] نسخه ...
اصطلاحات مخصوص یک صنف، لهجه خاص، سخن دست و پا شکسته سایر معانی: (زبان حرفه ای یا محلی یا بیگانه که برای شنونده نامفهوم و عجیب و غریب می نماید) زبان بیگانه، زبان فنی، زبان زرگری، سخن نامفهوم، ...
اصطلاح عامیانه، بزبان عامیانه، بزبان یا لهجه مخصوص، واژه عامیانه و غیر ادبی سایر معانی: واژه ی دشنام مانند یا زننده به کار بردن، بد دهانی کردن، فحاشی کردن، (در اصل) زبان زرگری (به ویژه زبان ...