قصد، خیال، زمینه، طرح، نقشه، تدبیر، طراح ریزی، تدبیر کردن، طرح کردن، قصد کردن، تخصیص دادن سایر معانی: نقشه ی چیزی را طرح کردن، انگاره کشی کردن، نقشه کشیدن، طرح و اجرا کردن (به ویژه امور هنری ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ساختگی سایر معانی: (موسیقی و هنر و ادبیات - اثری که از آمیختن یا پهلوی هم گذاشتن چند اثر مختلف درست شده است) هم آمیزه، پاستیش، اثر التقاطی، (اثری که به منظور تقلید یا تمسخر اثر دیگر درست شده ...
صفت، طرح، شکل، الگو، نونه سایر معانی: پیش نویس، مسوده، شکل واره، دیسه نما، نمودار، دیاگرام، مدل [کامپیوتر] طرح ؛ مدل ؛ شما ؛ الگو [ریاضیات] شکل، نمودار، طرح