با صرفه، اندک، صرفه جو، مقتصد، میانه رو سایر معانی: مانبد، هزینه اندیش، مقرون به صرفه، صرفه جویانه، کم خرج، کم هزینه، ساده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مربوط بخوشی ولذت سایر معانی: وابسته به لذت
مربوط بخوشی ولذت سایر معانی: روانشناسى : لذت جویانه
نامساعد، نابسنده، غیر کافی سایر معانی: ناکافی، کم، بی صلاحیت، بی لیاقت، ناشایسته [ریاضیات] ناکافی
خسیس، بی قوت، فقیر، تنگ چشم سایر معانی: تهیدست، بی چیز، آس و پاس، ممسک، جوکی
خود خواه، خود پرست، خود پسند سایر معانی: خودخواهانه، خودپسندانه
خودپسندانه، خود غرضانه
کم، ناچیز، صرفه جو، مضایقه کننده سایر معانی: بخشاینده (رجوع شود به: spare)، مقتصد، مختصر، ممسک، پس اندازکن
خسیس، ناخن خشک، ممسک، ژکور، زفت، کنس، پست، خشک دست، خسیس