سائل، گدا، گرفتار فقر و فاقه، بگدایی انداختن، بیچاره کردن سایر معانی: بچه کاشتن، بچه تولید کردن، پس انداختن، موجب شدن، ایجاد کردن، دریوزه گر، (انگلیس - محبت یا شوخی آمیز) فلان فلان شده، گدا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سائل، گدا، درویش، دربدر، دربدر، گدایی کننده سایر معانی: دریوزه گر، صدقه گیر، قلندر، گداوار، گداماب، وابسته به گدایان، قلندروار، وابسته به فرقه های مذهبی که اعضای آن از راه صدقه گیری زندگی می ...
اواره، ولگرد، اوارگی، صدای پا، ولگردی، با صدا راه رفتن سایر معانی: (محکم) پا گذاشتن، (با پا) فشردن، کوفتن، (با گام های سنگین) راه رفتن، (کلش کلش کنان) گام برداشتن، راه رفتن، پیاده روی کردن، ...