تکان دادن، زدن، تپیدن، جهند کردن، بضربان افتادن سایر معانی: (به ویژه قلب) تپیدن، ضربان داشتن، پکیدن، به نبض در آمدن، لرزیدن، ارتعاش داشتن، پر از جنبش و حرارت بودن، زدن نب، تپیدن قلب ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لرز، تکان، لرزش، تزلزل، ارتعاش، لرزش داشتن، متزلزل کردن، تکان خوردن، بهم زدن، تکان دادن، اشفتن، جنباندن، لرزیدن سایر معانی: تکاندن، گلاندن، لاندن، (از نمک پاش و غیره) افشاندن، پاشیدن (همراه ...
خرده، ریزه، لرز، لرزه، ارتعاش، مرتعش کردن، خرد کردن، از سرما لرزیدن، لرزاندن، لرزیدن سایر معانی: (تکه ی هر چیزی که شکسته است) تکه شیشه، پاره سفال، پاره آجر، تکه ی چینی، (از ترس یا سرما و غیر ...