pulsate
معنی
تکان دادن، زدن، تپیدن، جهند کردن، بضربان افتادن
سایر معانی: (به ویژه قلب) تپیدن، ضربان داشتن، پکیدن، به نبض در آمدن، لرزیدن، ارتعاش داشتن، پر از جنبش و حرارت بودن، زدن نب، تپیدن قلب
سایر معانی: (به ویژه قلب) تپیدن، ضربان داشتن، پکیدن، به نبض در آمدن، لرزیدن، ارتعاش داشتن، پر از جنبش و حرارت بودن، زدن نب، تپیدن قلب
دیکشنری
ضربان قلب
فعل
shake, flick, wiggle, budge, hitch, pulsateتکان دادن
touch, hit, beat, slap, strike, pulsateزدن
pulsateجهند کردن
beat, throb, palpitate, pulse, skip, pulsateتپیدن
pulsateبضربان افتادن
ترجمه آنلاین
ضربان دار