ضایع، معیوب، مختل سایر معانی: خسارت دیده [بهداشت] آسیب دیده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عیب دار کردن، عاجز کردن، ناتوان کردن، از کار انداختن، ناتوان ساختن، زله کردن، فاقد صلاحیت قانونی کردن سایر معانی: معلول کردن، ناقص العضو کردن، آکمند کردن [کامپیوتر] از کار انداختن ؛ ناتوان س ...
بی مصرف، بی کار، بکار بیفتاده سایر معانی: عاطل