از نظر روانی، روحا، فکرا سایر معانی: فکرا، روحا، از نظر روانی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نام برده، مذکور، چیز ذکر شده سایر معانی: نامبرده، مذکور
[صنعت] نگاشت ذهنی
کشف افکار دیگران
توجه، با خبری، آگاهی
بی فکر سایر معانی: ناهشیار، بی اندیشه، غیرذی عقل، فاقد عقل و شعور، بی عقل، بی شعور، بی خرد، بی توجه، بی مبالات، بی دقت، نابیاد، بدون نگرانی (معمولا با:of)
الهه شعر و موسیقی، در شگفت ماندن، در بحر فکر فرو رفتن، اندیشه کردن، تفکر کردن سایر معانی: در بحر تفکر فرو رفتن، ژرف اندیشی کردن، متفکرانه گفتن، پیش خود فکر کردن، (اسطوره ی یونان) هر یک از ال ...
فرض، باید، بایست، میبایستی، لابد شدن سایر معانی: بایستی، بایستن، (برای بیان احتمال یا احتراز ناپذیری و غیره) شاید، گویی، مثل اینکه، لابد، کار ضروری، چیز ضروری، چیز واجب، ضروری، واجب، لازم، ا ...
بی دقت، غافل، مسامحه کار، غفلت کار، فرو گذار، برناس سایر معانی: فروگذارگر، کوتاهی کننده، اهمالگر، بی مبالات
ادم عصبانی، نژند، عصبی، دچار اختلال عصبی سایر معانی: وابسته به روان رنجوری یا تباهی
یاوه، مزخرف، مهمل، حرف پوچ، خارج از منطق، یاوگی سایر معانی: چرند، پرت و پلا، کتره، دری وری، جفنگ، چرت و پرت، ترهه (ترهات)، شر و ور، (رفتار) بی ادبانه، گستاخانه، احمقانه، نامعقول، زشت، (واژه ...
از روی مهربانی، لطفا