[علوم دامی] گله هسته ؛ گله های ویژه ای برای انجام دقیق برنامه های بهنژادی .
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هستۀ سوختزاد [علوم جَوّ] هستۀ میعان حاصل از فرایندهای احتراق در صنعت یا حملونقل یا آتشسوزی طبیعی
واژههای مصوب فرهنگستان
هستۀ زوج ـ فرد [فیزیک] هستهای با پروتونهای زوج و نوترونهای فرد یا برعکس
هستۀ انجماد [علوم جَوّ] هر ذرۀ غوطهور در آب اَبَرسرد که موجب آغازش رشد یخبلور میشود
هستۀ نمگیر [علوم جَوّ] هستهای که فشار بخار ترازمندی محلول آبی آن پایینتر از مقدار آن برای آب خالص است
(زیست شناسی - تک یاخته های مژک دار) ریز هسته، یکی از دوهسته کوچکتر مرکزی مژه داران که رویش جانور را تحت کنترل دارد، خرد هسته
(جانور شناسی) پیش هستک، هسته سلول قابل لقاح پس از تکمیل دوره بلوه وورودنطفه به درون تخم جانور
مرکزی، کانونی، وابسته بکانون سایر معانی: وابسته به کانون، اصلی، مهم، طب کانونی، موضعی [عمران و معماری] کانونی [برق و الکترونیک] کانونی [ریاضیات] کانونی
اصل شکایت، اصل غصه، مایه غم، شکایت رسمی، شکوائیه سایر معانی: شکوه، شکایت، علت نارضایتی، غصه و غم [حقوق] بخش اصلی و عمده دعوی (یا اتهام یا کیفرخواست)
ذره، نقطه، ایوتا، حرف نهم الفبای یونانی سایر معانی: مقدار بسیار کم، سرسوزن، (نام نهمین حرف الفبای یونانی) آیوتا
قلب، دل، قسمت وسط، در میان سایر معانی: میان، وسط، میانگاه، (شعر قدیم) در میان، در وسط، در (midst' هم می نوشتند) [ریاضیات] قسمت وسط
قوت، مغز، اهمیت، مغز میوه، مغز حرام، مغز تیره، مخ استخوان سایر معانی: بخش اصلی، قسمت اساسی هر چیز، جان کلام، لب مطلب، اس، اساس، چکیده، (ساقه ی برخی گیاهان) مغز، مغز استخوان (بیشتر می گویند: ...