هوشیار، ملتفت، باخبر، اگاه، وارد، بهوش سایر معانی: آگاه، متوجه، هشیار، ذی شعور، مستشعر، بیدار، تعمدی، عمدی، آگاهانه، محسوس، دانسته، رجوع شود به: self-conscious، واردconscious _پسوند: آگاه [a ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
معرفی کننده، اشاره کننده، تعیین کننده
توجه، حاشیه نویسی، یادداشت، ثبت، نشان گذاری، نماد سازی، بخاطر سپاری سایر معانی: (به کار بردن علامت و نماد برای نشان دادن واژه و عبارت و عدد و مقدار و غیره) نشانه گذاری، (ریاضی و موسیقی و آوا ...
علامت، معنی دار، حاکی از، ژرف، مهم، عمده، قابل توجه سایر معانی: مهند، دربایست، بااهمیت، کرامند، پرمعنی، چم دار، چشمگیر، قابل ملاحظه، (قدیمی) نشان، نماد (significancy هم می گویند) [صنایع غذای ...