عدم، چیز غیر موجود، چیز وهمی و خیالی سایر معانی: (چیزی که فقط در فکر و تخیل وجود دارد) خیال، توهم، وهم، نهازش، گمانش، آدم هیچ کاره، آدم بی کفایت، آدم به درد نخور، ناهستی، عدم وجود، نیستی، جی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دست نشانده، رئیس پوشالی، رئیس بی نفوذ سایر معانی: مقام اسمی، مقام تشریفاتی، لولو سر خرمن (کسی که ظاهرا منصب بالایی دارد ولی عملا قدرتی ندارد)، (دراصل) مجسمه ی سینه (در جلو کشتی)، سینه تندیس، ...
صفر، نیستی، هیچ، ابدا سایر معانی: هیچی، بی اهمیت، ناچیز، اصلا نه، آدم بی ارزش، آدم بی اهمیت، نهستی، بی ارزش [ریاضیات] هیچ، صفر
عدم، پوچی، صفر، بطلان، بی اعتباری، نیستی سایر معانی: ابطال، الغا، لغو شدگی، بی ارزش شدگی [حقوق] بطلان، بی اعتباری [ریاضیات] درجه ی پوچی، بعد فضای پوچ، پوچی