figurehead
معنی
دست نشانده، رئیس پوشالی، رئیس بی نفوذ
سایر معانی: مقام اسمی، مقام تشریفاتی، لولو سر خرمن (کسی که ظاهرا منصب بالایی دارد ولی عملا قدرتی ندارد)، (دراصل) مجسمه ی سینه (در جلو کشتی)، سینه تندیس، پیکرجلوکشتی، مجسمه ای که بردماغه کشتی نصب میکنند، رئیس پوشالی
سایر معانی: مقام اسمی، مقام تشریفاتی، لولو سر خرمن (کسی که ظاهرا منصب بالایی دارد ولی عملا قدرتی ندارد)، (دراصل) مجسمه ی سینه (در جلو کشتی)، سینه تندیس، پیکرجلوکشتی، مجسمه ای که بردماغه کشتی نصب میکنند، رئیس پوشالی
ترجمه آنلاین
فیگور
مترادف
cipher ، front ، mouthpiece ، nominal head ، nonentity ، nothing ، puppet ، straw boss ، straw person ، titular head ، token