شاگرد، کاراموز، خلیفه، شاگردی کردن سایر معانی: نوآموز، تازه کار، به شاگردی پذیرفتن، (در گذشته - نجاری و بنایی و غیره) شاگردی که قانونا موظف بود در مقابل خوراک و آموزش برای استاد خود رایگان ک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جوجه تازه پر و بال دراورده سایر معانی: (جوان کم تجربه) نورسته، تازه کار، ناشی (انگلیس: fledgeling)، جوجه، نوپر، نوبال، تازه پر درآورده، نوچه
اواره، کوچ نشین، تازه وارد، غریب سایر معانی: مهاجر (به کشوری دیگر)، درون کوچ (در برابر: مهاجر از کشوری دیگر یا برون کوچ emigrant)، (جانور یا گیاهی که برای اولین بار در جایی ظاهر شده باشد) نو ...
مبتدی، کاراموز، نوچه، جدید الایمان سایر معانی: نو کیش
کاراموزی، تازه کار، مرحله تازه کاری سایر معانی: دوران نوآموزی، نوآموزی، تازه کاری، خامدستی، مبتدی، نوچه، noviciate مرحله تازه کاری
بیگانه، غریب، اجنبی سایر معانی: غریبه، خارجی، برون مرزی، در غربت، ناآشنا، نامانوس، نامحرم، بیگانه کردن
مبتدی، کاراموز، تازه کار، نوچه، نو اموز سایر معانی: خامدست