معنی

شاگرد، کاراموز، خلیفه، شاگردی کردن
سایر معانی: نوآموز، تازه کار، به شاگردی پذیرفتن، (در گذشته - نجاری و بنایی و غیره) شاگردی که قانونا موظف بود در مقابل خوراک و آموزش برای استاد خود رایگان کار کند (معمولا به مدت هفت سال)، (نجاری و بنایی و غیره) شاگردی که تحت شرایط معین (مثلا پرداخت شهریه و عضویت در اتحادیه ی صنفی و غیره) آموزش می بیند
[نساجی] نوآموز - کار آموز

دیکشنری

شاگرد
اسم
student, disciple, pupil, apprentice, prentice, protegeشاگرد
neophyte, trainee, apprentice, tiro, tyroکاراموز
caliph, prelate, vicar, apprentice, vicegerantخلیفه
فعل
apprentice, prenticeشاگردی کردن

ترجمه آنلاین

شاگرد

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.