کام، جای زبانه، مادگی زبانه، باکام محکم کردن، جفت کردن سایر معانی: (نجاری)، فاق (که زبانه یا tenon در آن جا می گیرد)، (با کام و زبانه) جفت کردن، محکم به هم وصل کردن، کلاف کردن، mortice مادگی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی حس کردن، کشتن، بدیگری واگذار کردن، مستهلک کردن، وقف کردن سایر معانی: رجوع شود به: amortize
[حسابداری] صرف تخصیص نیافته ،کسرمستهلک نشده(اوراق قرضه)
اتصال، خط اتصال، ربط، تقاطع، نقطه اتصال، برخوردگاه سایر معانی: پیوند، جفت شدگی، همبست، پیوندگاه، محل اتصال، محل برخورد (دو راه یا راه آهن و غیره)، محل تقاطع، بندگاه، دوراهی، چندراهی، ـ راهی ...