mortise
معنی
کام، جای زبانه، مادگی زبانه، باکام محکم کردن، جفت کردن
سایر معانی: (نجاری)، فاق (که زبانه یا tenon در آن جا می گیرد)، (با کام و زبانه) جفت کردن، محکم به هم وصل کردن، کلاف کردن، mortice مادگی زبانه
[عمران و معماری] کام - فاق
سایر معانی: (نجاری)، فاق (که زبانه یا tenon در آن جا می گیرد)، (با کام و زبانه) جفت کردن، محکم به هم وصل کردن، کلاف کردن، mortice مادگی زبانه
[عمران و معماری] کام - فاق
دیکشنری
دراز کشیدن
اسم
palate, mortise, wish, desire, morticeکام
mortise, morticeمادگی زبانه
mortise, morticeجای زبانه
فعل
mortise, dovetail, couple, accompany, assemble, geminateجفت کردن
mortise, morticeباکام محکم کردن
ترجمه آنلاین
خار کردن