باتلاق، باطلاق، گنداب، لجن زار، سیاه اب، لرزیدن، در باتلاق فرو رفتن سایر معانی: (معمولا با: down) در گل فرو رفتن، در باتلاق گیر کردن، گیرافتادن، (زمین نرم و خیس که از فساد و تلاشی خزه و برگ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرزمین باتلاقی، سرزمین مردابی، لش آبگاه [عمران و معماری] زمین ماندابی - زمین شوره زار [زمین شناسی] زمین باتلاقی
ابهام، سیاه اب، خزه، پژه، با خزه پوشاندن سایر معانی: (گیاه شناسی) خزه (رده های مختلف به ویژه رده ی bryopsida)، توده ی خزه [نساجی] خزه
باتلاق سایر معانی: (نادر) باتلاق، مرداب، marsh : باتلاق، لرزیدن، لرزاندن
دسته، کلاف، کلاف نخ یا پشم، هر چیزی شبیه کلاف پیچیدن سایر معانی: (نخ) کلاف، گلوله، دسته ی پرندگان وحشی، کلاف ن یا پشم [نساجی] کلاف - دسته - بسته آزاد - کلاف نخ ابریشم یا پشم یا پنبه ...
مرداب، باتلاق، سیاه اب، دچار کردن، مستغرق شدن، در باتلاق فرو بردن سایر معانی: باتلاقی، مردابی، مرداب زی، باتلاق زی، فراگرفتن، غرق شدن یا کردن، به ته بردن، (کاملا) گرفتار کردن، دچار سیلی از چ ...
مرداب، باتلاق سایر معانی: زمین باتلاقی، زمین بسیار مرطوب (به ویژه اگر قابل کشت باشد)
تار، تار عنکبوت، بافته، تنیده، بافت یا نسج، تنیدن سایر معانی: (عنکبوت و غیره) تار، تنسته، (به ویژه دروغ) دسته، رشته، سلسله، (هر چیز شبیه تارعنکبوت از نظر ظرافت یا ساختمان و غیره) شبکه، (کامپ ...