با بدبختی، به بیچارگی، به نکبت، بسیاربد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سوته دلان دور هم جمع می شوند، آدم مصیبت دیده با مصیبت دیده محشور می شود
معمارى : پیش گرمکن [نساجی] پیش گرم کن - منطقه مقدماتی حرارتی
بیچاره سازی،بدبخت شدگی،بینوایی،درماندگی (immiserization هم می نویسند)
[نساجی] اسپری کننده روغن
سختی، فلاکت، بدبختی، مشقت، ادبار و مصیبت، روزبد سایر معانی: ادبار، ناملایمات، پریشان حالی
درد، مشقت، رنج، مصیبت، رنجوری، شکنجه، پریشانی، سیاه بختی، غم زدگی سایر معانی: ابتلا، مصیبت (در مورد سلامتی و امور شخصی)
از، طمع، حرص، خست، زیادهجویی سایر معانی: آز، آزمندی، طمعکاری، عشق به دارایی
شیپور، بوق سایر معانی: سرنا، شیپور زدن، (با زدن شیپور) آگهی دادن، منجوق شیپور مانند (شیشه ای یا پلاستیکی) که برای تزیین به لباس می دوزند، منجوق دار (bugled هم می گویند)، (گیاه شناسی) آپیکه، ...
فلاکت، مصیبت، فاجعه، بلای ناگهانی سایر معانی: پایان ناگهانی و تباهگر، دژفرجام، فروگشت، شکست دهشتناک، انهزام، بلا، سانحه، (در نمایش به ویژه در تراژدی) صحنه ی نهایی و سرنوشت ساز (که در آن قهرم ...
سیاه، افسرده، غمگین، عبوس سایر معانی: دلمرده، دلگیر، محزون، ناشاد
خسیس، ناخن خشک، کنس، ژگور، خشک دستی، خسیس