دم، مسوده، پیش نویس، لحظه، ان، دقیقه، گزارش وقایع، یادداشت، ریز، کوچک، بسیار خرد، جزئی، صورت جلسه نوشتن، پیش نویس کردن سایر معانی: زمان کوتاه، مسافت پیموده شده در حدود یک دقیقه، اعلامیه، (جم ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هر دقیقه، دقیقه به دقیقه، به قطعات بسیار کوچک، به تکه های ریز، دقیقه بدقیقه، هروقتی، هر دقیقه ای
[برق و الکترونیک] مینوتمن 2 موشک بالستیک نیروی هوایی آمریکا که برای حمل کلا هکهای هسته ای طراحی شده بود، اما برای حمل ماهواره های گردان به دور زمین ( LEO ) تغییر داده شد.
صورت جلسه سایر معانی: خلاصه مذاکرات [حقوق] صورتجلسه
رژیم لاغری غذای چنددقیقهای [تغذیه] رژیم لاغری ب28 روزهای که مرحلهبندی ندارد و برای افرادی طراحی شده است که میخواهند وقت کمی صرف پختن غذا کنند ...
واژههای مصوب فرهنگستان
با ده دقیقه اخطار قبلی
خرد کردن، تجزیه کردن، ریز ریز کردن، پودرشدن یاکردن، پودر کردن سایر معانی: به صورت گرد یا آرد در آوردن، گرد کردن، آرد کردن، تبدیل به غبار کردن، تجزیه شده، خردشده [عمران و معماری] خرد کردن ...
[عمران و معماری] فوت مکعب در دقیقه
[برق و الکترونیک] چرخه در دقیقه [ سی پی ام ] واحد بسامد هر عمل .
[سینما] فوت در دقیقه
[مهندسی گاز] گالن دردقیقه
[کامپیوتر] خط در دقیقه .