ضایع، معیوب، مختل سایر معانی: خسارت دیده [بهداشت] آسیب دیده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شلخته، لا ابالی، لا قید، پاشنه خوابیده سایر معانی: دارای کفش های فرسوده (به ویژه کفش هایی که پاشنه ی آنها رفته است)
ناهنجار، خشن، ژولیده، ناسترده، شانه نکرده سایر معانی: کثیف، چرکین، نامرتب، در هم ریخته، (مو) وز کرده، کرک، گوریده
درهم و برهم، تشکیل نشده، نابسامان، فاقد سازمان، غیر مشتکل سایر معانی: بی سازمان، سازمان نیافته، مغشوش، بی ساختار، فاقد ساختار مواد آلی یا موجودات زنده