پولکی، سرباز مزدور، ادم اجیر، مغرض، قابل فروش سایر معانی: نبرد پیشه، (کسی که برای پول هر کاری می کند) مزدور، خریدنی، آزمند، پول دوست، مزدوروار، آزمندانه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خود خواه، خود پرست، خود پسند سایر معانی: خودخواهانه، خودپسندانه
سپاهی، جنگ کننده، سرباز، نفر، نظامی، سربازی کردن سایر معانی: لشگری، هوادار پر و پا قرص (شخص یا هدف بخصوص)، مبارز، از زیر کار در رفتن، رفع تکلیف کردن، (خاندان های مافیا) تبهکار خرده پا، عضو د ...
سرباز مزدور، نظامی جویای نام و مال، سرباز جویای نام وثروت
ماجرا جو سایر معانی: متهور، بی باک