چنانکه نتوان بیاد اورد، بطور خیلی قدیم
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زمان های کهن و از یاد رفته، عهد کهن
جشن گرفتن، نگاه داشتن، بیادگار نگاه داشتن سایر معانی: (با جشن گرفتن و غیره) خاطره ی کسی یا چیزی را گرامی داشتن، بزرگداشت بر پا کردن، یاد کسی (یا چیزی را) زنده نگاه داشتن، به یاد آوردن، یادبو ...
جاودانی کردن، ابدی کردن، مخلدکردن
جاودانی کردن، ابدی کردن، شهرت ابدی دادن، جاوید کردن، فناناپذیرکردن سایر معانی: مرگ ناپذیر کردن، شهرت همیشگی دادن (eternalize هم می گویند)، جاودان کردن، انوشه کردن، هرگزی کردن، پایا کردن، به ...
نشان، یادگاری، یاداور سایر معانی: یادگار، یادآور، خاطره، هر چیز هشدار دهنده یا عبرت انگیز
(لاتین) یادآور مرگ، بیادآورکه بایدبمیری، کاسه یاچیزدیگری که انسان رابیادمردن می اندازد
پیشین، قدیمی، کهنه، کهن، زمان پیش سایر معانی: (قدیمی - شاعرانه) کهن، باستانی، عتیق، وابسته به ایام گذشته، سابق
عرض، عرضه داشت، عریضه، دادخواست، عرضحال، تظلم، درخواست کردن، دادخواهی کردن سایر معانی: درخواست، استدعا، بیش خواهش، دادخواهی، خواهش، خواسته، استدعا کردن، (رسما یا به طور صمیمانه) خواستن، تقاض ...
ابدی، جاودان، رخ دهنده دومرتبه در هفته سایر معانی: جاوید، جاویدان، هرگزی، ر دهنده دومرتبه در هفته، نیم هفتگی، جاودانی
بی انتها، نا مناسب، نا گذرا سایر معانی: بی پایان، لایتناهی، ابدی، جاودان، بی مدت، بدون مدت یا ضرب الاجل [ریاضیات] بی زمان
راه، اثر، نشان، خط، باریکه، زنجیر، لبه، جاده، تسلسل، توالی، شیار، مسیر، رد پا، مسابقه دویدن، خط اهن، خط راه آهن، ردپا را گرفتن، پی کردن، پیگردی کردن، دنبال کردن سایر معانی: جای پا، بنک، جای ...