لوازم، متعلقات، اسباب، ضمائم، اموال شخصی زن، اثایالبیت، اثای سایر معانی: لوازم و اسباب شخصی، ابزار، وسایل، تجهیزات، ابزارگان، ساز و برگ، مخلفات، بساط، اثاکالبیت، لفافه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ارثی، وابسته میرای سایر معانی: وابسته میراک [حقوق] موروثی
فقیر کردن، گدا کردن سایر معانی: بی چیز کردن، لات و لوت کردن، مفلس کردن
وسیله ی نقلیه ی همگانی
به طور کامل، فربودین، کاملا، تماما، عالی، بسیار خوب، فوق العاده، خیلی زیاد، بکلی، بطورکامل یا بی عیب، خوب خوب [ریاضیات] کاملا، تماما
دارای شخصیت کردن، جنبه شخصی دادن به، شخصیت را مجسم کردن و نشان دادن سایر معانی: شخصی کردن، فردی کردن، اختصاصی کردن
بدنی، جسمانی، طبیعی، مادی، فیزیکی سایر معانی: وابسته به علوم طبیعی، علمی، عینی، واقعی، جسمانی (در برابر: فکری یا روحی)، تنی، جسمی، شهوانی، جنسی، خشن، پر خشونت، قلدر، قلدرانه، معاینه ی پزشکی ...
ارزش، قیمت، بها، نرخ، با قائل شدن، قیمت گذاشتن سایر معانی: مظنه، جایزه (برای دستگیری یا کشتن)، کله گرگی، رشوه، پول چای، (مجازی) هزینه، فداکاری، تاوان، تنبیه، تقاص، قیمت گذاری کردن، (عامیانه) ...
بهادار، نر دار، پولی
اساسا، بطور کلی، بیشتر
مطبوعات، اوراق چاپی سایر معانی: مطبوعات، اوراق چاپی
شایسته، مناسب، مطبوع، بجا، بموقع، مخصوص، چنانکه شاید و باید سایر معانی: درخور، فراخور، (با: to) معمول، طبیعی، ویژه ی، درست، صحیح، زیبنده، به تمام معنی، دو آتشه، فقط خودش، به تنهایی، خود، (ان ...