توده، میزان، جسم، تنه، حجم، اکثریت، اندازه، جثه، جسامت، بصورت توده جمع کردن، انباشتن سایر معانی: گندگی، حجم (به ویژه اگر زیاد باشد)، مقدار (زیاد)، سترگی، تنومندی، فراخنایی، ستبرا، قلمب، عمده ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انبوهی، تراکم، سیری، ستبری، غلظت، چگالی، ضخامت، سفتی سایر معانی: پرپشتی، فشردگی، همفشردگی، مایه داری، کندذهنی، دیرفهمی، خنگی، کودنی، خرفتی، رجوع شود به: current density [شیمی] (نسبت جرم به ح ...
بزرگی، کلانی، تنومندی، بزرگی جثه، زیادی
عظمت، زیادی، بیکرانی سایر معانی: بزرگی زیاد، سترگی، نهماری، گتی، تنومندی، پهناوری، بی پایانی [ریاضیات] بی کرانی، زیادی