معنی

توده، میزان، جسم، تنه، حجم، اکثریت، اندازه، جثه، جسامت، بصورت توده جمع کردن، انباشتن
سایر معانی: گندگی، حجم (به ویژه اگر زیاد باشد)، مقدار (زیاد)، سترگی، تنومندی، فراخنایی، ستبرا، قلمب، عمده، بسته بندی نشده، به طور یکجا، سترگ کردن یا شدن، حجیم کردن یا شدن، گنده کردن یا شدن، اهمیت پیدا کردن، (در مورد خوراک) جاگیر، شکم پرکن، دارای مواد زبر و لینت آور، (قدیمی) بخش پیش آمده ی جلو کشتی
[عمران و معماری] فله - غیرمظروف - حجم - انبوه - متورم شدن
[برق و الکترونیک] توده، کپه، حجمی
[مهندسی گاز] انبوه
[نساجی] ابنوه - توده - حجیم - پفکی - حجم بزرگی از کالای نساجی که تحت عملیات های مختلف نساجی قرار می گیرد
[ریاضیات] تنه، جسم، توده، انبوه، حجیم، دسته جمعی
[معدن] توده (عمومی)
[پلیمر] توده

دیکشنری

فله
اسم
volume, mass, bulk, content, voluminosityحجم
mass, pile, lump, bulk, heap, stackتوده
majority, bulk, feckاکثریت
size, measure, extent, measurement, gauge, bulkاندازه
body, flesh, material, substance, matter, bulkجسم
bulkجثه
trunk, body, stem, jostle, frame, bulkتنه
bulk, corpulence, corpulency, voluminosityجسامت
measure, rate, amount, level, size, bulkمیزان
فعل
bulkبصورت توده جمع کردن
accumulate, stack, fill, stuff, cumulate, bulkانباشتن

ترجمه آنلاین

فله

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.