توانا، قابل، مستعد، لایق، شایسته، اماده، با استعداد، صلاحیت دار، دارای صلاحیت قانونی، خلیق سایر معانی: قادر، دارای استطاعت، حق داشتن، قابل ... بودن، ماهر، چیره دست، ماهرانه، vi ,، vt : توانا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رنج، دردناک، پر درد
دردناک، درداور سایر معانی: دارای درد مداوم، پر درد
زیرک، ماهر، زبر دست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، تردست سایر معانی: سبکدست
رنجور کردن، ازردن، پریشان کردن سایر معانی: آزردن، مبتلا کردن، مصیبت زده کردن، دچار کردن، دامنگیر کردن [زمین شناسی] رنجورکردن، ازردن، پریشانکردن، مبتلا کردن
پرخاشگر، مهاجم، متجاوز، پرتکاپو، سلطهجو، پر پشتکار سایر معانی: (در مورد رفتار با دیگران) اهل فشار و تحمیل، پویا و پرحرارت، پافشار، فعال، تازشگر، یورش بر، برتاختگر، (روان شناسی) پرخاشگر، دعوا ...
تقلا کردن، به خود پیچیدن سایر معانی: کشمکش کردن، در تب و تاب بودن، در تکاپو بودن، رنج بردن، درد کشیدن، جان کندن، رنج دادن، زجر دادن، شکنجه دادن، عذاب دادن، تحریف کردن
بازار سایر معانی: (از ریشه ی فارسی)، (در خاورمیانه) بازار، فروشگاهی که در آن انواع کالا به فروش می رسد
لافزن، خود ستا، چاخان، متظاهر سایر معانی: به خود بالنده، پزی، لافنده
لفظ قلم، کتابی، غیر متداول سایر معانی: دارای دانش کتابی (تئوری ولی نه عملی)، (واژه ی نسبتا منفی) کرم کتاب، کسی که همیشه سرش در کتاب است، میرزا قلمدان، وابسته به کتاب
بی باک، بی شرم، برنجی، بی پروایی نشان دادن، گستاخی کردن سایر معانی: (از نظر رنگ و سختی) مثل (فلز) برنج، برنج مانند، پرنگ مانند، ساخته شده از برنج، پررو، بی حیا، گستاخ، چشم سفید، بی آزرم، چشم ...
زیبا، شیک، باب روز سایر معانی: (فرانسه) شیک