نامزدی، عروسی سایر معانی: طرفداری، جانب گیری، هواداری، مراسم زناشویی، زن گیری، ازدواج، زناشویی، عقد، عروسی بیشتردرجمع
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نشانه، ایین دینی، سوگند ملایم، رسم دینی سایر معانی: (هر یک از مراسمی که حضرت عیسی مقرر کرده است مانند مراسم غسل تعمید یا ازدواج یا فوت و غیره - کاتولیک ها و ارتدکس ها هفت رسم و پروتستان ها د ...
ازدواج اجباری، ازدواج ناگزیر (مثلا به خاطر آبستنی)
امار زاد و ولد و مرگ و میر، امار حیاتی سایر معانی: آمار حیاتی (مانند آمار تولد و ازدواج و مرگ)، آمار مهند [زمین شناسی] آمار حیاتی [حقوق] اطلاعات مربوط به احوال شخصیه [ریاضیات] آمار وقایع زند ...
خواستگاری کردن، اظهار عشق کردن با، عشقبازی کردن با، جلب لطف کردن سایر معانی: اظهار عشق کردن، عشقبازی کردن، جلب کردن، به دست آوردن، دنبال چیزی رفتن، منت کشیدن
نوعی زندگی زناشویی که در آن فرد فقط یک همسر اختیار میکند [روانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
نوعی زندگی زناشویی که در آن فرد فقط یک همسر اختیار میکند [علوم سلامت]