تعیین حدود کردن، محدود کردن، نشان گذاردن سایر معانی: کران بندی کردن، مرزنمایی کردن، حدود (چیزی را) معلوم کردن، سوا کردن، جدا کردن، (تفاوت دو یا چند چیز را) مشخص کردن، متمایز کردن (demark هم ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مشتق گرفتن، فرق قائل شدن، دیفرانسیل تشکیل دادن سایر معانی: نابرابر کردن، ناهمسان کردن، متفاوت کردن، دگرسان کردن، فرور کردن، (از هم) متمایز کردن، ویژه سازی کردن، تمیز دادن، جدا کردن، (از هم) ...