تفنگدار دریایی، بحری، وابسته به دریانوردی، دریایی سایر معانی: وابسته به دریا و اقیانوس، دریازی، آبزی، دریازاد، وابسته به دریانوردی و کشتیرانی، برای مصرف یا کاربرد در دریا، (امریکا) تفنگ دار ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دریایی، اقیانوسی، مربوط به دریا یاخلیج، مسلط بر دریا سایر معانی: بحری
حقی که بر کشتی و تجهیزات و کالاهای آن برای تضمین پرداخت بدهی و خسارت برای مدعی وجود دارد و تسهیم آن به موجب قانون است [حملونقل دریایی]
واژههای مصوب فرهنگستان