خبر، اعلامیه، اشاره، نامه، بیانیه، فاش، بارز، ساطع، ظاهر، اشکار، معلوم کردن، ظاهر ساختن، بازنمود کردن، اشکار ساختن، اعلامیه دادن، فاش کردن سایر معانی: آشکار (از نظر بینایی یا تفکر)، واضح، رو ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[روانپزشکی] محتوای آشکار. این اصطلاح از روان شناسی عمقی مشتق شده اند و برای تفکیک بین جنبه هایی از پیام که آشکار هستند و آگاهانه ابراز می شوند و وجوهی که نا خود آگاه ابراز می شوند و فرض می ش ...
(امریکا - سده ی نوزدهم) سرنوشت آشکار (این باور که سرنوشت امریکا گسترش به سوی غرب است)، لوازم قهری بسط وتوسعه نژادی، سرنوشت ملی
ظهور، اشکار سازی، ابراز سایر معانی: تجلی، بروز، فروغ مندی، پرویزد، نمود، نمایان گری، نشان دهنده، نشانه، تجسم، (جمع) تظاهرات، آشکار سازی، پروهان سازی، هویدا سازی، اظهار، ظهور روح (به ویژه روح ...
اشکار کننده، مبین
صورت مسافر [حملونقل هوایی] فهرستی از مسافران حاضر در هواگَرد
واژههای مصوب فرهنگستان
گستاخ، بی شرم، پر رو، روباز سایر معانی: بی حیا، وقیح، بی پروا، با صورت آشکار، روی باز، بی حجاب، بدون ریش و سبیل، آشکار، باز، گستا، بیشره، بیحیا، روگشاده
ستمی کشتی، بار نامه سایر معانی: ادعا نامه، اتهام نامه، (سندی که نوع و مقدار و بها و سایر شرایط حمل کالا را مشخص می کند) بارنامه ی دریایی، اسناد حمل کالا [حقوق] بارنامه
اشکارا، صریحا، واضحا [فوتبال] واضحا –آشکارا
اعلام کردن، گفتن، اعلان کردن، اظهار کردن، اظهار داشتن، شناساندن سایر معانی: ابراز کردن، بازنمود کردن، (رسما) بیان کردن، (رسما و علنا) آشکار کردن، بروز دادن، نشان دادن، (به طور کتبی یا شفاهی ...
نشان دادن، اثبات کردن، ثابت کردن، شرح دادن، تظاهرات کردن سایر معانی: (از راه استدلال یا آزمایش) اثبات کردن، هایی کردن، (طرز کار چیزی را به منظور فروش و غیره) نشان دادن، سهستن، سهیدن، آشکار ک ...
روشن، واضح، متفاوت، متمایز، مجزا سایر معانی: ناهمسان، ناهمگن، ناهمگون، منفرد، جدا، تک، جداگانه، مشخص، هویدا، آشکار، قابل تمیز، پیدا، بی چون و چرا، صریح، قطعی، (شعر قدیم) رنگارنگ، مزین، ممتاز ...