شتاب، اقتضاء، سودمندی، اقدام مهم، کار مهم سایر معانی: سودجویی، سودگزینی، فرصت طلبی، ترفند (expedience هم می گویند)، مصلحت، مصلحت اندیشی، تدبیر، رایزنی، بیارش، expedience شتاب، عجله [حقوق] مص ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زود گذر، سپنج، انی، موقتی، موقت، سپنجی سایر معانی: گریزا، ناپا، گذرا، دم گذر، ناجاوید [برق و الکترونیک] موقت [مهندسی گاز] موقتی
(امریکا - عامیانه) بدون نقشه و آمادگی قبلی نطق (یا عمل) کردن