expediency
معنی
شتاب، اقتضاء، سودمندی، اقدام مهم، کار مهم
سایر معانی: سودجویی، سودگزینی، فرصت طلبی، ترفند (expedience هم می گویند)، مصلحت، مصلحت اندیشی، تدبیر، رایزنی، بیارش، expedience شتاب، عجله
[حقوق] مصلحت، اقتضاء، صوابدید، صلاحدید
سایر معانی: سودجویی، سودگزینی، فرصت طلبی، ترفند (expedience هم می گویند)، مصلحت، مصلحت اندیشی، تدبیر، رایزنی، بیارش، expedience شتاب، عجله
[حقوق] مصلحت، اقتضاء، صوابدید، صلاحدید
دیکشنری
سودآوری
اسم
acceleration, haste, hurry, speed, velocity, expediencyشتاب
expedience, expediency, masterworkکار مهم
expedience, expediency, enterpriseاقدام مهم
appropriateness, expedience, expediency, felicity, pertinence, pertinencyاقتضاء
usefulness, utility, efficiency, productivity, expediency, yieldسودمندی
ترجمه آنلاین
مصلحت