چمدان، بار و بنهء مسافر، بارسفر سایر معانی: چمدان(ها)، جامه دان(ها)، اسباب سفر، توشه، باروبنه، (ارتش) ابزار و تدارکات، آمادها، فاحشه، جنده، روسپی، دختر پررو و بی ادب، بی حیا، دختر مل و مست، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
یک بسته، گروه، دسته، کوله پشتی، بسته، ملافه، بقچه، یک دست ورق بازی، بسته کردن، بسته بندی کردن، بزور چپاندن، بردن، توده کردن، بار کردن، قرار دادن سایر معانی: پاکت، کیسه، انبان، توبره، جعبه، گ ...
عدل، بسته، قوطی، بستهبندی کردن سایر معانی: (در اصل) عمل بسته بندی کردن، بسته بندی، محموله، کارتن، گنجانه، جعبه، صندوق، صندوقچه، بقچه، (طرح ها یا اقلام یا اندیشه ها) گروهه، مجموعه، دسته، همبس ...