اسیر، دربند، گرفتار، شیفته، ترسو، دستگیر سایر معانی: اسیر (به ویژه اسیر جنگ)، زندانی، محبوس، در قفس، دلداده، شیدا، دلباخته، مفتون، اسیر عشق
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محدود، بستری، منحصر، محدود شده سایر معانی: 1- محدود 2- بستری [عمران و معماری] تحت فشار - محبوس [بهداشت] زیر فشار - محبوس
بدیهی، نا چار، نا گزیر، چاره نا پذیر، اجتناب ناپذیر، حتمی الوقوع، غیر قابل امتناع سایر معانی: روی دادنی، رخ دادنی، بی گمان، احترازناپذیر، گریز ناپذیر، بی گریز، حتما