بیرحمی، سخت دلی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرزنش نکردنی، ملامت نکردنی، بی گناه، بی تقصیر
بیقرار [روانشناسی] ویژگی فرد دچار بیقراری
واژههای مصوب فرهنگستان
مضطرب، بی قرار، بی آرام سایر معانی: پر تکان، ناراحت، پرالتهاب، ناآرام، بی تاب، بی شکیب، پویا، ماجراجو، لگام شکن، فعال، اهل عمل، ناراضی، تغییر طلب
بی آرام سایر معانی: از روی بی تابی یا بیقراری
بی قافیه، ناجور
[نساجی] ماسوره پود بدون حلقه های فلزی در مهره آن
[حسابداری] نرخ بدون مخاطره و سود تضمین شده
بی میله
[زمین شناسی] مجرای بی ریشه - یک منبع گدازه که مستقیماً به یک مجرای آتشفشانی یا منبع ماگما متصل نیست و ممکن است تجمعی از برون جریان یک جریان گدازه جامد شده دیگر باشد.
بدون برد در دور مسابقه
[پلیمر] بی راهگاه