آدم، یار، دوست، رفیق، بچه، یارو، مرد، شخص سایر معانی: (در اصل) همکار، همدست، همیار، شریک، انباز (به ویژه اگر مرد باشد)، هم رتبه، هم شان، هم زینه، هم طبقه، (یکی از دو چیز مشابه) تا، همتا، نصف ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عالم در علم بدیع، اموزگار معانی بیان سایر معانی: سخندان، کارشناس معانی بیان، استاد علم بدیع
سخنگو، گوینده، سخن ران، ناطق، متکلم، حرف زن، رئیس مجلس شورا سایر معانی: کسی که حرف می زند، گویشگر، - زبان، سخنور، رییس مجلس شورای ملی، رئیس پارلمان، (آمریکا - s بزرگ) رئیس مجلس نمایندگان (عن ...
سخنران، ناطق، سخنور
سخنگوی زن سایر معانی: سخنگوی زن
سخنگو، گوینده، حرف مفت زن، ناطق، ادم ناطق، اهل محاوره سایر معانی: ادم ناطق، ناطق، سخنگو [برق و الکترونیک] گوینده