fellow
معنی
آدم، یار، دوست، رفیق، بچه، یارو، مرد، شخص
سایر معانی: (در اصل) همکار، همدست، همیار، شریک، انباز (به ویژه اگر مرد باشد)، هم رتبه، هم شان، هم زینه، هم طبقه، (یکی از دو چیز مشابه) تا، همتا، نصف جفت، طاق، لنگه، (عامیانه) مرد، پسر، (مذکر) آدم، (عامیانه) طفلک، حیوانی، حیونک، همانند، هم...، (در مورد فرهنگستان و انجمن های دانشمندان) عضو، هموند، (مهجور) مردی که از طبقات پایین تر باشد، دون، گدا مدا، فقیر بیچاره، (مهجور) آدم خشن و بی ادب، (عامیانه) خواستگار، خاطرخواه، عضو هیئت مدیره ی دانشگاه، ادم، مردکه
سایر معانی: (در اصل) همکار، همدست، همیار، شریک، انباز (به ویژه اگر مرد باشد)، هم رتبه، هم شان، هم زینه، هم طبقه، (یکی از دو چیز مشابه) تا، همتا، نصف جفت، طاق، لنگه، (عامیانه) مرد، پسر، (مذکر) آدم، (عامیانه) طفلک، حیوانی، حیونک، همانند، هم...، (در مورد فرهنگستان و انجمن های دانشمندان) عضو، هموند، (مهجور) مردی که از طبقات پایین تر باشد، دون، گدا مدا، فقیر بیچاره، (مهجور) آدم خشن و بی ادب، (عامیانه) خواستگار، خاطرخواه، عضو هیئت مدیره ی دانشگاه، ادم، مردکه
دیکشنری
همکار
اسم
person, one, dude, individual, man, fellowشخص
comrade, friend, pal, fellow, buddy, manرفیق
Adam, man, person, one, fellow, blokeآدم
man, guy, husband, fellow, chap, groomمرد
friend, boyfriend, fellow, ally, mate, bosom friendدوست
baby, kid, child, cub, infant, fellowبچه
guy, cove, bloke, fellow, varmint, sirrahیارو
sweetheart, friend, partner, helper, alter ego, fellowیار
ترجمه آنلاین
همکار
مترادف
assistant ، associate ، cohort ، companion ، compeer ، comrade ، concomitant ، confrere ، consort ، coordinate ، counterpart ، coworker ، double ، duplicate ، equal ، instructor ، lecturer ، match ، mate ، member ، partner ، peer ، professor ، reciprocal ، twin