[ریاضیات] بزرگترین عدد، بزرگترین عضو
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[عمران و معماری] بزرگترین تنش اصلی
شهر و حومه و شهرک های اطراف آن، بزرگتر [فوتبال] بزرگتر [ریاضیات] بزرگتر
بیشین، وابسته به ضرب المثل، وابسته به حداکثر سایر معانی: بیشترین، حداکثر، بیشینه، بالاترین حد، مهینه [فوتبال] حداکثر [ریاضیات] ماکسیمال
منتها درجه، حد اکثر، بیشینه، ماکسیمم، بزرگترین و بالاترین رقم، منتهی درجه، بیشین، بیشترین، بالاترین، بزرگترین سایر معانی: مهین، مهینه، اوج، ماکزیمم (در برابر: کمینه minimum) [شیمی] حداکثر، ب ...
مقدار زیاد، بیشترین، بیش از همه، زیادترین سایر معانی: (صفت عالی: much) بیشترین مقدار، بیشتر، (صفت عالی: many) بیشترین تعداد، اکثر، در بیشتر حالات، اکثرا، غالبا، بخش عمده (با فعل جمع)، (صفت ع ...