مجروح سایر معانی: دریده، ریش، آزرده، دل آزرده، خاطر آزرده، قلب مجروح
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رنجور کردن، ازردن، پریشان کردن سایر معانی: آزردن، مبتلا کردن، مصیبت زده کردن، دچار کردن، دامنگیر کردن [زمین شناسی] رنجورکردن، ازردن، پریشانکردن، مبتلا کردن
برش، ضرب، شکاف، چاک، ضربه سریع، چاک لباس، نشان ممیز، زخم زدن، چاک دادن، بریده بریده کردن، تخفیف زیاد دادن، شکاف دادن سایر معانی: (با ایراد ضربه نه با مالیدن) بریدن، شکافتن، پاره کردن، دارای ...
چاک چاک، ریش ریش، تکه تکه، پاره شده، درهم دریده سایر معانی: اسم مفعول: tear