(خاشاک و تراشه و غیره که با آن آتش را روشن می کنند) آتشگیره، فروزینه، آتشزنه، پرهازه، پده، پازند، گیرانه، چوب سفید، بته، گون، اتش افروزنه، ات ش گیرانک
دیکشنری انگلیسی به فارسی
احیا، بهوش اوری سایر معانی: احیا، بهوش اوری
تجدید حیات سایر معانی: تجدید حیات
تقویت، تجدید، تمدید، احیا، استقرار مجدد سایر معانی: نوجانی، جان تازه، نیروی تازه، تجدید قوا، تجدید حیات، رواج مجدد، نورواجی، از نو باب شدن، جانبخشی، نوشکوفی، جلسه ی مذهبی، گردهمایی دینی، (حق ...
اتش افروز، اتش زنه، گیرانه، فتیله فندک سایر معانی: (هرچیز خشک که با آن آتش روشن می کنند) آتش زنه، خاشاک، tindery اتش زنه