تجاری، نازک کاری سایر معانی: نجاری، چوبکاری
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هم دست، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم قطار، هم پیوند، همبسته، دانشبهری، وابسته، امیزش کردن، مربوط ساختن، پیوستن، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، همدم شدن، معاشرت کردن سایر معا ...
جزء، شعبه، اندام، بخش، عضو، کارمند سایر معانی: اندام (به ویژه اندام تناسلی یا دست و پا)، عضو بدن، (اداره و باشگاه و غیره) عضو، هموند، (پل یا ساختمان یا معادله ی ریاضی یا جمله یا رده بندی و غ ...