انباشته سایر معانی: انبوه شدن، متراکم کردن، گرفته کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(به خاطر شلوغی یا انباشتگی) کم جا، تنگ، شلوغ، انباشته، چپانده، به هم چپیده
شلوق ,پرچمعیت
سفت، متراکم، محکم، انبوه، احمق، غلیظ، پر پشت، چگال، خنگ، متکاثف سایر معانی: (آبگونه ها) غلیظ، مایه دار، همفشرده، کندذهن، خرفت، دیرفهم، کودن [عمران و معماری] متراکم - چگال - بهمفشرده - غلیظ [ ...
دیر، کند، تنبل، کندرو، دارای تاخیر سایر معانی: دیرآیند، کم سرعت، آهسته، آهسته رو، بطی، دیر اینده، سست