معنی

(به خاطر شلوغی یا انباشتگی) کم جا، تنگ، شلوغ، انباشته، چپانده، به هم چپیده

دیکشنری

تنگ
فعل
limit, restrict, curb, narrow, confine, gagمحدود کردن
cramp, coopدر قید گذاشتن
crampجاتنگ کردن
cramp, equip with a grillسیخ دار کردن

ترجمه آنلاین

تنگ

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.