intoxicated, adj•1- مست، گرست (drunk هم می گویند) 2- سرمست 3- مسموم
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(امریکا - خودمانی) مست، (گاهی با out) لول، نشئه، تحت تاثیر مواد مخدر
وابسته به مشروب، مست سایر معانی: (عامیانه) مست (به ویژه اگر مکرر باشد)، سیاه مست
پرخور,هرزه خور,وابسته به هرزه خوری وزیاده روی
میگسار، ناخوش، پر خور سایر معانی: بیمار (در اثر پرخوری و پرنوشی)
(امریکا - خودمانی) سیاه مست، مست و خراب، آسیب دیده
[برق و الکترونیک] آلاییده [پلیمر] دوپه شدن
رانندگی در حال نشئگی [اعتیاد] رانندگی درحالیکه فرد تحت تأثیر مواد یا الکل یا برخی داروهاست|||متـ . نشئهرانی
واژههای مصوب فرهنگستان
مست، خنگ سایر معانی: مخمور، پاتیل، قلاش، گلست، در حال مستی، مستانه، (قدیمی) اسم مفعول فعل: drink
مسحور سایر معانی: مجذوب کردن، شیدا کردن، دلربایی کردن، شیفتن، افسون کردن
احمقانه سایر معانی: شیفته، شیدا، واله، نابخرد، دارای داوری بد، بدگزین
(خودمانی) مست، پاتیل، ترشی (انداخته)