زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار سایر معانی: دانا، باخبر، آگاه، وارد، فاضل
دیکشنری انگلیسی به فارسی
درک، احساس، دریافت، بینش و ادراک، حس تشخیص سایر معانی: فراست
حدود، وسعت، میدان، چشم رس، میدان دید، حدود صلاحیت، مواد اساسی، قلمرو اجراء سایر معانی: گستره، حوزه، قلمرو، رسایی، موضوع مورد بحک [حقوق] قلمرو، حیطه شمول (قانون)، متن اصلی (قانون)، حیطه کنترل ...
فراست، زیرکی، ذکاوت، هوش، ژرفی، دانایی، هوشمندی سایر معانی: عقل، خرد، فرزانگی
عقل، دانایی سایر معانی: wisdom عقل، معرفت
عاقل، دانشمند، خردمند، دانا سایر معانی: با عقل و درایت، فهمیده، اهل تمیز
حساسیت، احساس و درک، هش سایر معانی: سوهش پذیری، سوهشمندی، توانایی احساس، (معمولا جمع) احساسات، نازک طبعی، ظرافت طبع، زودرنجی
ارتباط افکار با یکدیگر، دوهم اندیشی سایر معانی: (پیرا روان شناسی) دور آگاهی، دور همدردی، اندیشه خوانی، ارتباط ذهنی
فکور، معقول، دانا، عاقل، با خرد، پر مایه، عارف، خردمند، فرزانه سایر معانی: پرعقل، باتدبیر، خردمندانه، بخردانه، عاقلانه، صلاح، مدبرانه، هوشمندانه، آگاه، مطلع، هشیار، دانشمند، حکیم، هوشنگ، زرن ...