فراست، بینایی، فهم، بصیرت، بینش، درون بینی، چشم باطن سایر معانی: هشیواری، (روان شناسی: آگاهی به وضع روحی و دماغی خود) روان آگاهی، نزدیک، درمدنظر، آشکار [روانپزشکی] بینش
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بینش عقلی [روانشناسی] در رواندرمانی، نوعی آگاهی عینی و عقلانی از تجربهها و رابطهها
واژههای مصوب فرهنگستان
بینش حقیقی [روانشناسی] فهم واقعیت عینی یک وضعیت که با نیروی برانگیزاننده و هیجانی برای تسلط بر وضعیت یا تغییر رفتار همراه است
روشن بینی، بصیرت سایر معانی: غیب بینی، نهان بینی
معرفت، شناخت، ادراک سایر معانی: فرآیند یادگیری و فهم و داوری [ریاضیات] شناخت [روانپزشکی] شناخت - شناخت. شناخت به فرآیند کسب، سازماندهی، و استفاده از معلومات ذهنی اطلاق می شود. فرضیه های شناخ ...
بینایی، درک، تشخیص، بصیرت، تمیز، دریافت سایر معانی: درایت، بینش، نیمادگری، نازک بینی، ژرف بینی، پی بری
تلقین، یکدلی، انتقال فکر سایر معانی: همدلی، هم احساسی، احساس یگانگی (با همدردی: sympathy مقایسه شود)، هیپوتیزم و روانشناسی انتقال فکر [سینما] تشریک احساس
روشن فکری سایر معانی: وارستگی، روشندلی، روشن ضمیری، آزادگی، روشن بینی، روشنگری، ارشاد، آموزندگی
پیش بینی، بصیرت، دوراندیشی، مال اندیشی سایر معانی: آینده نگری، احتیاط، پایان بینی [عمران و معماری] دید به پیش - دید جلو
روشن کردن، روشنفکر ساختن سایر معانی: (شعر قدیم) روشن کردن، نورانی کردن، منور کردن
تصوری بودن، خیالی بودن، تخیل
سامان، اگاهی، اطلاع، معرفت، علم، بصیرت، فضیلت، عرفان، دانش، دانایی، وقوف سایر معانی: دانستن، معلومات، شناخت، شناسایی، آگاهی، خبر، فهم، ادراک، اندریافت، دریافت، (قدیمی) هم خوابگی، جماع (carna ...