تابع، رعیت، شهروند، تبعه یک کشور سایر معانی: (نادر)شهروند (مونث)، تبعه، غیر نظامی، شخصی یا کشوری (در مقابل نظامی یا لشکری)، بومی، بوم زاد، ساکن، (در اصل) ساکن یا بومی شهر (به ویژه اگر آزاد ب ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مقیم سایر معانی: ساکن
بیرون از محیط زمین، ماورای عالم خاکی سایر معانی: (موجود یا روی دهنده یا آینده از خارج کره ی زمین) فرازمینی، خارج فضایی، فراسپهری، گرزمانی، بیرون از محیط زمین [زمین شناسی] فرا زمینی، بیرون از ...
گروه، مردم، خلق، ملت، قوم و خویش سایر معانی: قومی، مردمی، محلی، توده ای، (با: the) مردم، جماعت، همگان، (جمع) مردمان، انسان ها، مردمان