شکستن، تخلف سایر معانی: عدول، قانون شکنی، سرپیچی (از قانون یا مقررات)، بزه، نقش [حقوق] قانون شکنی، تخلف، نقض، تعدی، قصور
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تشدید، نقض، تخلف سایر معانی: نق
گناه، جرم، جنایت، بزه، تبه کاری، تقصیر، بدکاری سایر معانی: بزهکاری، فژاکن، لغزش (اخلاقی)، (عامیانه) قابل تاسف، دریغ آمیز، جای تاسف [حقوق] جنایت، جرم، تبهکاری
استیلاء، تعرض، تاخت و تاز، تهاجم، هجوم سایر معانی: (با قشون و جنگ) گرفتن، تجاوز (نظامی)، اشغال، تازش، برتازش، مزاحمت، دخول بدون اجازه، خلوت شکنی، درونگیری، فراگیری، (مجازی) هجوم، یورش، استیل ...
تجاوز، گناه، خطا، تخلف، سر پیچی، عصیان سایر معانی: تخطی، فرا روی، معصیت، ترا رفت، ترا روی [زمین شناسی] پیشروی